عاشقانه هایم
از لج تو . . . از لج خودم . . .
که حاضر نبودیم یک بار این ها را واقعی به هم بگوییم !
هیچ نوازشى
بى درد نیست …
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم . . .
مزرعه ی زندگی من است
اینگونه خشک و بی نشان
مدتی است دلم شکسته...
از همان جای قبلی....
کاش میشد اخر اسمت نقطه ای گذاشت تا دیگر شروع نشوی....
کاش میشد فریاد بزنم پایان...
اینجا به کسی نمیتوان نزدیک شد
ادم ها از دور دوست داشتنی ترند.....
بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است
وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی ،
که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای…
من از اینکه تو خوشبختی نه ارومم نه دلگیرم
یه جوری زخم خوردم که نه میمونم نه میمیرم
تمام ارزوم این بود یه رویایی که شد دردم
یه بارم نوبت ما شد ببین چی ارزو کردم
یه عمره با خودم میگم خداروشکر خوشبخته
خداروشکر..
خوشبختی !!!
چقد این گفتنش سخته .......
بیخیال است...بیخیال...!!
همان کسی که تمام خیال من است...
دلم
بچگی میخواهد ! جلوی کدام مغازه پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند ؟
شب هایم میگذرد…
بدون اینکه دلم هواى آغوشت را داشته باشد
اما چه رنجی است
لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی
آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
وتو نمیتوانی ثابت کنی که هر شب با حرفای عاشقانه اش
خوابت میکرد
یا شایدم؛
خامت میکرد...
آن هم نسبت به کسی که
زیباترین حس دنیا را با او تجربه کرده ای
خاطرمان باشد شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت
از کنار هم بگذریم و بگوییم ان غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود...
وقتی تمام راه را آمدم...
وقتی که تا تو هیچ نمانده
بود
چقدر دیر یادش آمد "
خدا" !!!
که قسمت هم نبودیم .
تمـــام
غصــه هــایــی را کـــه بــرایـــت خـــوردم
چقدردلم هوایت رامی کند ...
حالا که دیگرهوایم را نداری...
گاهی فقط دلت می خواهد
زانو هایت را تنگ در اغوش بگیری
گوشه ترین گوشه ای که می شناسی بنشینی..
و فقط نگاه کنی......
چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ میشود...!!
خَستِـﮧ شُدم
بَس کِـﮧ
دِلَم رَنجید و خَندیدَم...
دورا دور عاشقت شدم
دورا دور نگرانت بودم
دورا دور عشق ورزیدم
و حال
عاشق شدن و عشق ورزیدنت به دیگری را
دورا دور می بینم
و از همین دورا دور می میرم !
بـی تـابــم .....
دلـم تــاب
میخــواهد و یــک هــل مـــحکم ...
کـه دلـــم
هُــری بریــزد پایــین ..
هر چه را که در
خودش تلمبار کرده...
باورم شد
که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را…
از من گذشت…
اما…
هرجا هستی
“خسته نباشی...
من را ببین ...!همچنان ایستاده اَم
آن کسی که فکـر می کـنی،
می شکند بی تو؛
می شکند امثال " تو"را
خرابمــ...
بــہ
انــכازهــ همــآטּ قاضے
ڪہ
متهمــ اعــבامے اش رفــیــقــش بوב :